نوشته شده توسط : جواد سوباسا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جواد سوباسا




















__________________



:: بازدید از این مطلب : 332
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جواد سوباسا

عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک


عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاک

عشق گاهی ناودان گریه ی اشک بهار


عشق گاهی طعنه بر سرو است در بالای دار

عشق گاهی یک تلنگر بر زلال تنگ نور


پیچ و تاب ماهی اندیشه در ژرفای تور

عشق گاهی می رودآهسته تا عمق نگاه


همنشین خلوت غمگین آه


عشق گاهی شور رستن در گیاه


عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه

www.kocholo.org * سایت عاشقانه کوچولو

عشق گاهی سوز هجران است در اندوه نی


رمز هوشیاریست در مستی می

عشق گاهی آبی نیلوفریست


قلک اندیشه ی سبز خیال کودکیست

عشق گاهی معجز قلب مریض


رویش سبزینه ای در برگ ریز

عشق گاهی  شرم خورشید است  در قاب غروب


روزه ای با قصد قربت ذکر بر لب پایکوب

عشق گاهی  هق هق آرام  اما بی صدا


اشک ریز ذکر محبوب است  در پیش خدا

www.kocholo.org * سایت عاشقانه کوچولو



عشق گاهی طعم  وصلت می دهد


مزه ی شیرین  وحدت می دهد

عشق گاهی  شوری هجران دوست


تلخی هرگز ندیدن های اوست

عشق گاهی یک سفر در شط شب


عشق پاورچین نجوای دو لب

عشق گاهی  مشق های کودکیست


حس بودن با خدا در سادگیست

عشق گاهی  کیمیای زندگیست


عشق در گل  راز ناپژمردگیست

www.kocholo.org * سایت عاشقانه کوچولو

عشق گاهی  هجرت از من  تا ما شدن


عشق یعنی با تو بودن ما شدن

عشق گاهی بوی رفتن می دهد


صوت شبناک تو را سر می دهد

عشق گاهی نغمه ای  در گوش شب


عادتی شیرین  به نجوای دو لب

عشق گاهی  می نشیند روی بام


گاه با صد میل  می افتد به دام

عشق گاهی  سر به روی شانه ای


اشک ریز آخر  افسانه ای

www.kocholo.org * سایت عاشقانه کوچولو

عشق گاهی  یک بغل دلواپسی


عطر مستی ساز  شب بو اطلسی

عشق گاهی هم حکایت می کند


از جدایی ها شکایت می کند

عشق گاهی نو بهاری  گاه پاییزی سرخ زرد!


گاه لبخندی به لب های تو  گاهی کوه درد

عشق گاهی  دست لرزان تو می گیرد  درون دست خویش


گاه مکتوب تورا ناخوانده می داند زپیش

عشق گاهی راز پروانه است  پیرامون شمع


گاه حس اوج تنهاییست در انبوه جمع

www.kocholo.org * سایت عاشقانه کوچولو

عشق گاهی  بوی یاس رازقی


ساقدوش خانه ی  بن بست یاد مادری

عشق گاهی هم خجالت می کشد


دستمال تر به پیشانی عالم می کشد

عشق گاهی  ناقه ی اندیشه ها را  پی کند


هفت منزل را  تا رسیدن بی صبوری طی کند

عشق گاهی هم نجاتت می دهد


سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد

عشق گاهی در عصا پنهان شود


گاه بر آتش  گلستان می شود

www.kocholo.org * سایت عاشقانه کوچولو

عشق گاه  رود را خواهد شکافت


فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت

عشق گاهی خارج از  ادراک هاست


طعنه ی لولاک  بر افلاک هاست

عشق گاهی  استخوانی در گلوست


زخم مسماریست  در پهلوی دوست

عشق گاهی ذکر محبوب است  بر نی های تیز


گاه در چشمان مشکی  اشک ریز

عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند


گاه میل لیلی اش  با جام مجنون می کند

www.kocholo.org * سایت عاشقانه کوچولو

عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای


حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای

عشق گاهی موج دریا می شود


گاه با ساحل هم آوا می شود

عشق گاهی  چاه را منزل کند


یوسفین دل را  مطاع دل کند

عشق گاهی هم به خون آغشته شد


با شقایق ها نشست و  هم نشین لاله شد


عشق گاهی  در فنا معنا شود


واژگان دفتر  کشف و تمناها شود


عشق را گو  هرچه  می خواهد شود


با تو اما  عشق  پیدا می شود


بی تو اما عشق کی معنا شود؟



:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جواد سوباسا

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <


 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <


 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <


 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <


 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <


 

 


 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <


 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <


 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <


 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <

 

 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <


 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <

 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <

 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <

 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <

 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <




:: بازدید از این مطلب : 348
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جواد سوباسا
ctpg1nswpd9akrifxqp3.jpg
36rkt3ejuz8tmys1dx6h.jpg
ovsrafi14s1dzvileuj.jpg
4e708z5h7xxxqimaa4o.jpg
1fj1da7pr8ku7qw3xcos.jpg
5kirs6xk1nc6u516ltnu.jpg
p7c9k6hrflfsxkttxa.jpg
6kkuaylki95oiceeydbq.jpg
s2iwbxcaciju8sm030b.jpg 


:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جواد سوباسا




















__________________




















__________________




















__________________




















__________________




















__________________






















__________________




















__________________



 



:: بازدید از این مطلب : 365
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جواد سوباسا




















__________________





:: بازدید از این مطلب : 392
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جواد سوباسا

مگه این گناه من نیست که نگاهتو ندیدم

که تو رو شکستم اما التماساتو شنیدم

 

منی که پیشت نموندم دلتو هر جا سوزوندم

رفتمو تنهات گذاشتم اما خیلی پشیمونم

 

میدونم بی رحمی کردم دلتو خط خطی کردم

با تموم مهربونیت رفتمو نامردی کردم

 

اما حالا خیلی دیره واسه برگشتنو موندن

من باید زیر یه مشت خاک دنبال عشقم بگردم



:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جواد سوباسا

 

 

 

زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند.
زن گفت: هر چه فکر می کنم شما را نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا” بیاید تو و چیزی بخورید.
آنها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟
زن گفت: نه .
آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم.
غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است.
مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن.
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد.
اما آنها گفتند: ما نمی توانیم باهمدیگر وارد خانه بشویم.
زن پرسید: چرا؟
یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می کرد، گفت: اسم این ثروت است و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیت و اسم من هم عشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند.
زن رفت و آنچه اتفاق افتاده بود را تعریف کرد. شوهر خوشحال شد. گفت: چه خوب! این یه موقعیت عالیست. ثروت را دعوت می کنیم. بگذار بیاید و خانه را لبریز کند!
زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟
دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرفهای آنها گوش می داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟
شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم پس برو بیرون و عشق را دعوت کن.
زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آن که نامش عشق است ، بیاید و مهمان ما شود. در حالی که عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند. زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا می آیید؟
این بار پیرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می ماندند، اما شما عشق را دعوت کردید، هر کجا او برود، ما هم با او می رویم.
هر کجا عشق باشد، ثروت و موفقیت هم هست!




:: بازدید از این مطلب : 373
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جواد سوباسا

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”‌دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟ 
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی، 
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت، 
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون:
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی،
 پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
“عشق خام و ناقص میگه:”من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
“ولی عشق کامل و پخته میگه:”بهت نیاز دارم چون دوست دارم
“سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب
حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه.



:: بازدید از این مطلب : 337
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()